salam khob hastid?mer30az pemhat
ﺍﻻ ﮐﻪ ﺭﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﺗﻮ ﻧﻮﺭ ﻏﯿﺐ ﻧﻤﺎﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﺷﺐ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﺎ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺁﯾﺪﺳﺮﺁﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺁﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺁﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﯾﺪﺍﻻ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﺎﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﻓﺴﺮﺩﻩ ﻏﻨﭽﻪ ﮔﻠﻬﺎ ﻓﺘﺎﺩﻩ ﻋﻘﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻋﻘﺪﻩ ﮔﺸﺎﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺍﻓﮑﻦ ﺑﻪ ﻇﻠﻢ ﺷﻌﻠﻪ ﺩﺭﺍﻓﮑﻦﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻋﺪﻝ ﺧﺪﺍﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﻧﻈﺎﻡ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽﯾﮕﺎﻧﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﺗﻮ ﻣﺸﻌﺮﯼ ﻋﺮﻓﺎﺗﯽ،ﺗﻮ ﺯﻣﺰﻣﯽ ﺗﻮ ﻓﺮﺍﺗﯽﺗﻮ ﺭﻣﺰ ﺁﺏ ﺑﻘﺎﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﺩﻝ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺣﺮﻡ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪﺗﻮ ﻣﺮﻭﻩ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺻﻔﺎﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﺮﻭﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﻫﻤﻪﻧﻮﺭﯼﺑﻪ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺗﻮ ﺩﻭﺍﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽﺗﺮﺍ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ،ﺑﯿﺎ ﺯ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺒﺮﯼﺩﮔﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺟﺪﺍﯾﯽ،ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ
دنیارو خیلی کوچیک می بینم که بخوام بگم یه دنیا دوست دارم
جایگاه همیشگی تو در قلب منه*اگه صدف قلبم لایق مروارید تو باشد.
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم ،
وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم ،
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست ، گر شکستيم ز غفلت،من و مايي نکنيم ،
يادمان باشد سر سجاده عشق ، جز براي دل محبوب دعايي نکنيم ،
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد ، طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم
یادمان باشد اگر خاطرمان بی کس شد طلب عشق ز هر چشم خماری نکنیم
امید!
گفتم خسته ام!
گفتی هرگز ازرحمت خدا ناامید مباشید (زمر ۵۳)
گفتم کسی را ندارم!
گفتی از رگ گردن به تو نزدیکترم (ق۱۶)
گفتم انگار مرا فراموش کردی!
گفتی مرا یاد کنید تا شما را اجابت کنم (بقره۵۲)
گفتم تا کی باید صبر کرد ؟
گفتی و تو چه میدانی؟شاید آن ساعت بسیار نزدیک باشد (احزاب۶۳)
گفتم دلم گرفته!
گفتی باید به فضل و رحمت خدا شادمان شوید (یونس۵۸)
من از خدا خواستم که پليدي هاي مرا بزدايد
خدا گفت : نه
آنها براي اين در تو نيستند که من آنها را بزدايم .بلکه آنها براي اين در تو هستند که تو در برابرشان پايداري کني
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه
روح تو کامل است . بدن تو موقتي است
من از خدا خواستم به من شکيبائي دهد
خدا گفت : نه
شکيبائي بر اثر سختي ها به دست مي آيد. شکيبائي دادني نيست بلکه به دست آوردني است
من از خدا خواستم تا به من خوشبختي دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت مي دهم
خوشبختي به خودت بستگي دارد
من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از اين جهان دور کرده و به من نزديک تر مي سازد
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت بايد رشد کني ولي من تو را مي پيرايم تا ميوه دهي
من از خدا خواستم به من چيزهائي دهد تا از زندگي خوشم بيايد
خدا گفت : نه
من به تو زندگي مي بخشم تا تو از همۀ آن چيزها لذت ببري
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا ديگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتي
امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده
باشد که خداوند تو را برکت دهد...
براي دنيا ممکن است تو فقط يک نفر باشي ولي براي يک نفر، تو ممکن است به اندازۀ دنيا ارزش داشته باشي
داوري نکن تا داوري نشوي . آنچه را رخ مي دهد درک کن و بدان که برکت خواهي يافت

">http://www.pix2pix.org/my_unzip/12309313982.jpg" border="0"/>
* ﺷﺒﯽ ﻏﻤﮕﯿﻦﺷﺒﯽ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻭ ﺳﺮﺩ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﺩﻟﻢ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺍﻭ ﻣﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻏﺮﯾﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﺒﯿﻦ ﺑﺎ ﻏﺮﺑﺘﺶ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﭼﻪ ﺁﺷﻮﺑﯽ ﺑﻪ ﭘﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ*

">http://img1.imensagens.com/en/for-you/25.gif" border="0"/>
*سلام دادشی شب تو هم بخیر باشه و خدا نکنه إن شاء لله عمر بابرکت داشته باشی*شبت پر از آرامش عزیز*
ای کاش عشق نبود,اگه هم بود کسی پیداش می شدکه باورش کنه,نه اینکه به عشق شک کنه...
ای کاش عشق نبود,اگه هم بود کسی پیداش می شدکه باورش کنه,نه اینکه به عشق شک کنه...
روزی ، روزگاری دو کبوتر در عشق یک مادر جان دادن
روزی روزگاری پرنده های عاشق فهمیدن پرواز را باید یاد گرفت
روزی روزگاری جاده ای آسفالت نشده از رد نگاهم بر جای خواهد ماند
روزی روزگاری تو بی آنکه به من بگویی خواهی رفت
روزی روزگاری از تنهایی خود ، در خود خواهم گریست
روزی روزگاری در غم فراق تو غرق خوهم شد
روزی روزگاری از فریاد، صدایم در حنجره جا خواهد ماند
روزی روزگاری جای خالی عکست غبار خواهد گرفت
روزی روزگاری می فهمیم که عشق خطایی بزرگتر از گدایی محبت است
(ﺩﺭ ﻭﻓﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺧﻮﺑﺎﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊﺷﺐ ﻧﺸﯿﻦ ﮐﻮﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻭ ﺭﻧﺪﺍﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﭽﺸﻢ ﻏﻢ ﭘﺮﺳﺖﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺠﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﺎﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺻﺒﺮﻡ ﺑﻤﻘﺮﺍﺽ ﻏﻤﺖ ﺑﺒﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﺳﻮﺯﺍﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊﮐﻮﻩ ﺻﺒﺮﻡ ﻧﺮﻡ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﻮﻡ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻏﻤﺖﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻘﺖ ﮔﺪﺍﺯﺍﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊﻫﻤﭽﻮ ﺻﺒﺤﻢ ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻗﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮﭼﻬﺮﻩ ﺑﻨﻤﺎ ﺩﻟﺒﺮﺍ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﻓﺸﺎﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊﺳﺮﻓﺮﺍﺯﻡ ﮐﻦ ﺷﺒﯽ ﺍﺯ ﻭﺻﻞ ﺧﻮﺩ ﺍﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦﺗﺎ ﻣﻨﻮﺭ ﮔﺮﺩﺩ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﺍﺭﺕ ﺍﯾﻮﺍﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊ)ﺣﺎﻓﻆ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ(