ﯾﻪ ﺷﻌﺮ ﻃﻨﺰ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺱ ﺍﺣﻤﺪﯼ. ﺁﻥ ﻛﺲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﺑﻮﺭﺱ ﺩﻭ ﺻﺪ ﺳﻬﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺶ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﺩﻩ ﺩﯾﺶ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺳﺮﯼ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﺎﯾﺖِ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻭ ﺩﺍﺕ ﻛﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ! ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻥ ﻓﯿﻠﻢﻫﺎﯼ ﺳﯿﻤﺎ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻢ ﺍﻟﺘﺰﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﮔﻪ ﻣﺤﻮ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺯﻟﯿﺨﺎﺳﺖ ﮔﻪ ﻛﻒ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺍﺯ ﻗﻄﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ! ﻭﯾﻼﯼ ﻓﺮﺍﺥ! ﺩﺭ ﻟﻮﺍﺳﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﺮﻍ ﻭ ﺧﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﺎﺑﯿﻨﺖ MDF ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺳﻨﺪ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﺭَﺵ ﺩﯾﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺍﺭﺍﺩﺍﻡ ﺩﺍﺭﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﻩ ﻣﺪﺭﻙ ﺩﻛﺘﺮﺍ ﻭ ﺍﺭﺷﺪ ﺍﺯ ﻛﺎﻟﺞ ﺩﺍﺵ ﻏﻼﻡ! ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺑﺲﻛﻪ ﻟﯿﺎﻗﺘﺶ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﭘُﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻪ ﺑﯿﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﻋﻠَﯽﺍﻟﺪﻭﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺴﻜﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻋُﻤﺮﻩ ﻋﺰﻡ ﺳﻔﺮ ﺳﯿﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﺳﻜﻨﺎﺱ ﺍﺳﺖ ﮔﺮ ﺣﺮﻣﺖ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﺷﺨﯿﺺ ﺍﮔﺮﭼﻪ ﻃﺸﺘﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺯ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ- ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﺑﺎ ﺩﺭ ﻗﺎﻃﺒﻪ ﻧﻈﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺧﯿﻞ ﺧﻮﺍﺹ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﺪﻗﻪ ﺳﺮ ﻋﻮﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﻓﻘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﻠﻚ ﺍﮔﺮ ﻗﻮﺍﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮤ ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻝ ﻛﺮﺩﯼ ﺷﻌﺮﻡ ﭼﻘﺪَﺭ ﭘﯿﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ؟

">http://www.99galleries.com/photo/2793.gif" border="0"/>
***welcome & thanks dear brother***
از بهار پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت:تازه شکفتم،هنوز نمی دانم.ازتابستان پرسیدم :عشق یعنی چه؟ گفت:فعلا در گرمای وجودم غرقم.از پاییز پرسیدم:عشق یعنی چه؟ گفت:در جلوه ی رنگارنگ آن رنگ باخته ام .از زمستان پرسیدم:عشق یعنی چه؟گفت:مثل حرف آروم بی صداروی قلبت می نشیندو تو نمی فهمی که کی تو را احاطه کرده است.(دکتر حیدری)
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
اِنیّ رَایتُ دِهراً مِن بَحرِکَ القیامه
دارم من از فراقت در دیده صد علامت
لَـَیست دُموُعُ عینی هذا لـََنا العَلامه
هرچند آزمودم از وی نبود سودم
من جربّ المجربّ حـلّـت بِه النِدامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا:
فِی بَعدِها عذاب فی قُربها سلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
والله ما رایناً حباً بِلا ملامه
حافظ چو طالب آمد جامی بجان شیرین
حتــّی یذوقَ مِنی کاســاً من الکرامه
اگه قلبمو شکستی به فدای یه نگاهت این منم چون گل پرپر که نشستم سر راهت اگه عاشقی یه درده کیه این دردو ندیده؟ تو بگو کدوم عاشقی زجر دوری نکشیده ؟ اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببیم به جرم عشقت پر پروازمو بستند تو ندیدی من مغرور چه بی صدا شکستم
ﻗﺎﻳﻘﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺳﺎﺧﺖ، ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺑﻪ ﺁﺏ. ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻙ ﻏﺮﻳﺐ ﻛﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﻫﻴﭽﻜﺴﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﺸﻪ ﻋﺸﻖ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻛﻨﺪ. *** ﻗﺎﻳﻖ ﺍﺯ ﺗﻮﺭ ﺗﻬﻲ ﻭ ﺩﻝ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﻧﺪ. ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﺑﻲ ﻫﺎ ﺩﻝ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺴﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ - ﭘﺮﻳﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﺪﺭ ﻣﻲ ﺁﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﺎﺑﺶ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﺎﻫﻲ ﮔﻴﺮﺍﻥ ﻣﻲ ﻓﺸﺎﻧﻨﺪ ﻓﺴﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﺮ ﮔﻴﺴﻮﻫﺎﺷﺎﻥ. *** ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﻧﺪ. ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪ: )) ﺩﻭﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﺪ، ﺩﻭﺭ. ﻣﺮﺩ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺎﻃﻴﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺯﻥ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺷﺎﺭﻱ ﻳﻚ ﺧﻮﺷﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩ. ﻫﻴﭻ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﺗﺎﻻﺭﻱ، ﺳﺮﺧﻮﺷﻲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻧﻜﺮﺩ. ﭼﺎﻟﻪ ﺁﺑﻲ ﺣﺘﻲ، ﻣﺸﻌﻠﻲ ﺭﺍ ﻧﻨﻤﻮﺩ. ﺩﻭﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﺪ، ﺩﻭﺭ. ﺷﺐ ﺳﺮﻭﺩﺵ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﻧﻮﺑﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ. *** ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪ. ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﻧﺪ. ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻳﺎﻫﺎ ﺷﻬﺮﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﺠﻠﻲ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎﻡ ﻫﺎ ﺟﺎﻱ ﻛﺒﻮﺗﺮﻫﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ، ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﻮﺍﺭﻩ ﻫﻮﺵ ﺑﺸﺮﻱ ﻣﻲ ﻧﮕﺮﺩ. ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﻛﻮﺩﻙ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺷﻬﺮ، ﺷﺎﺧﻪ ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻳﻚ ﭼﻴﻨﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻲ ﻧﮕﺮﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺷﻌﻠﻪ، ﺑﻪ ﻳﻚ ﺧﻮﺍﺏ ﻟﻄﻴﻒ. ﺧﺎﻙ، ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﺮﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﺍﺳﺎﻃﻴﺮ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ. *** ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻳﺎﻫﺎ ﺷﻬﺮﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﺤﺮ ﺧﻴﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻭﺍﺭﺙ ﺁﺏ ﻭ ﺧﺮﺩ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﻲ ﺍﻧﺪ. *** ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻳﺎﻫﺎ ﺷﻬﺮﻱ ﺍﺳﺖ! ﻗﺎﻳﻘﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﺎﺧﺖ. ***** ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﻱ
ﺯ ﭼﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟؟ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟ﯾﺎ ﺍﺯ ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﻮﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﺎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩﻣﻬﺮﺑﺎﻥ؟ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﯿﺲ ﺷﺪ؟ﯾﺎ ﺍﺯ ﻏﺰﻟﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﻧﺸﺪ؟ﺍﺯ ﭼﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ؟؟ﺍﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﺴﻮﯾﺖﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ؟ﯾﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻡ؟ﺍﺯ ﭼﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﯾﺮ ﺁﻥ ﻧﺎﯾﺴﺘﺎﺩﯾﻢ؟ﯾﺎ ﺍﺯ ﺑﺪﺭﻭﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻢ؟ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺴﻤﺖﻧﺸﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﯿﻢ…ﻣﻦ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺸﺪﺍﺳﻤﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯾﺶ ﺣﮏ ﮐﻨﯿﻢ…..ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﻨﺠﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻋﻄﺮ ﺗﻮ ﺭﺍﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ…
فقط او را صدا کردم نيامد
تمام شب دعا کردم نيامد
به من گفت باید با وفا بود
به عهدش هم وفا کردم نيامد
تو را از بس زلالی دوست دارم
تو را از بی مثالی دوست دارم
اگرچه شاخه ای گل هم ندارم
تو را با دست خالی دوست دارم
زن و مرد ... مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟ مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش) زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو! مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست تلفن زنگ می زنه دوست زن پشت خطه ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن (مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره ) زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم! مرد داغون می شه "می خواست تنها باشه" ............................................................................... مرد از راه می رسه زن ناراحت و عبوسه مرد:چی شده؟ زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه) مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه. تلفن زنگ می زنه دوست مرد پشت خطه ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن (زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره ) مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم! زن داغون می شه "نمی خواست تنها باشه" .............................................................................. و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند...
*عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی*
مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!
و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...
«دکتر علی شریعتی