English
arya2085 guestbook (2761) Sign guestbook
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد
سهراب سپهری
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد
سهراب سپهری
Qué es el mate
El mate no es una bebida.
Bueno, sí. Es un líquido y entra por la boca.
Pero no es una bebida.
En este país nadie toma mate porque tenga sed. Es más bien una costumbre, como rascarse.
El mate es exactamente lo contrario que la televisión. Te hace conversar si estás con alguien, y te hace pensar cuando estás solo.
Cuando llega alguien a tu casa la primera frase es “hola” y la segunda “¿unos mates?”.
Esto pasa en todas las casas. En la de los ricos y en la de los pobres.
Pasa entre mujeres charlatanas y chismosas, y pasa entre hombres serios o inmaduros. Pasa entre los viejos de un geriátrico y entre los adolescentes mientras estudian .
Es lo único que comparten los padres y los hijos sin discutir ni echarse en cara.
Peronistas y radicales ceban mate sin preguntar. En verano y en invierno.
Es lo único en lo que nos parecemos las víctimas y los verdugos.
Los buenos y los malos.
Cuando tenés un hijo, le empezás a dar mate cuando te pide. Se lo das
tibiecito, con mucha azúcar, y se sienten grandes. Sentís un orgullo enorme cuando un esquenuncito de tu sangre empieza a chupar mate. Se te sale el corazón del cuerpo. Después ellos, con los años, elegirán si tomarlo amargo, dulce, muy caliente, tereré, con cáscara de naranja, con yuyos, con un chorrito de limón.
Cuando conocés a alguien por primera vez, te tomás unos mates.
La gente pregunta, cuando no hay confianza: ¿Dulce o amargo?
El otro responde: -Como tomes vos.
Los teclados de Argentina tienen las letras llenas de yerba.
La yerba es lo único que hay siempre, en todas las casas. Siempre. Con inflación, con hambre, con militares, con democracia, con cualquiera de nuestras pestes y maldiciones eternas. Y si un día no hay yerba, un vecino tiene y te da. La yerba no se le niega a nadie.
Éste es el único país del mundo en donde la decisión de dejar de ser un
chico y empezar a ser
ﺁﺭﺯﻭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﺯ ﺗﻮﻫﻤﻪ ﻫﺴﺖ ﺁﺭﺯﻭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﺯﺗﻮ ﺭﻭﯾﻰﭼﻪ ﺯﯾﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺮﺳﻢﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﯾﻰ؟!ﺑﻪ ﮐﺴﻰ ﺟﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻧﻨﻤﻮﺩﻩﯾﻰ ﻭ ﺑﯿﻨﻢﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺯﺑﺎﻧﻰ، ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺗﻮﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﻰ!ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﻣﺤﻨﺖ ﻫﻤﻪﻣﺴﺘﻌﺪ ﻗﺘﻠﻢﺗﻮ ﺑِﺒُﺮ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺗﻦِ ﻣﻦ، ﺑِﺒَﺮ ﺍﺯﻣﯿﺎﻧﻪ، ﮔﻮﯾﻰ!ﺑﻪ ﺭﻩ ﺗﻮ ﺑﺲ ﮐﻪ ﻧﺎﻟﻢ، ﺯ ﻏﻢ ﺗﻮﺑﺲ ﮐﻪ ﻣﻮﯾﻢﺷﺪﻩﺍﻡ ﺯ ﻧﺎﻟﻪ، ﻧﺎﻟﻰ، ﺷﺪﻩﺍﻡ ﺯﻣﻮﯾﻪ، ﻣﻮﯾﻰﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺪﻝ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻄﺮﺏﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭ، ﭼﻨﮕﻰﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺷﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﮕﻰ ﺑﺰﻧﻢﺑﻪ ﺗﺎﺭ ﻣﻮﯾﻰ!ﭼﻪ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﯾﺎﺑﺪ ﺳﻮﻯ ﺁﺏ،ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺎﻣﻰ؟ﭼﻪ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﺎﻡ ﺟﻮﯾﺪ ﺯ ﻟﺐ ﺗﻮ،ﮐﺎﻣﺠﻮﯾﻰ؟ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺣّﻢ، ﺩﻣﻰ ﺍﻯﺳﺤﺎﺏ ﺭﺣﻤﺖ!ﻣﻦ ﺧﺸﮏ ﻟﺐ ﻫﻢ ﺁﺧﺮ ﺯ ﺗﻮ ﺗَﺮﮐﻨﻢ ﮔﻠﻮﯾﻰ؟!ﺑﺸﮑﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﺩﻝ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﻓﺪﺍﻯﭼﺸﻢ ﻣﺴﺘﺖ!ﺳﺮ ﺧُﻢّ ﻣﻰ ﺳﻼﻣﺖ، ﺷﮑﻨﺪ ﺍﮔﺮﺳﺒﻮﯾﻰﻫﻤﻪ ﻣﻮﺳﻢ ﺗﻔﺮّﺝ، ﺑﻪ ﭼﻤﻦ ﺭﻭﻧﺪﻭ ﺻﺤﺮﺍﺗﻮ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﻧﻪ، ﺑﻨﺸﯿﻦﮐﻨﺎﺭ ﺟﻮﯾﻰ!ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﺭﻩ ﺩﻫﻨﺪﻡ، ﮐﻪ ﮔﻠﻰ ﺑﻪﮐﺎﻡ ﺑﻮﯾﻢﻧﻪ ﺩﻣﺎﻍ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺷﻨﻮﻡ ﺑﻪﮐﺎﻡ، ﺑﻮﯾﻰﺯ ﭼﻪ ﺷﯿﺦ ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻦ، ﺳﻮﻯﻣﺴﺠﺪﻡ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ؟!ﺭﺥ ﺷﯿﺦ ﻭ ﺳﺠﺪﻩﮔﺎﻫﻰ، ﺳﺮ ﻣﺎﻭ ﺧﺎﮎ ﮐﻮﯾﻰﺑﻨﻤﻮﺩﻩ ﺗﯿﺮﻩ ﺭﻭﺯﻡ، ﺳﺘﻢ ﺳﯿﺎﻩﭼﺸﻤﻰﺑﻨﻤﻮﺩﻩ ﻣﻮ ﺳﭙﯿﺪﻡ، ﺻﻨﻢﺳﭙﯿﺪﺭﻭﯾﻰ!ﻧﻈﺮﻯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯِ )ﺭﺿﻮﺍﻧﻰِ(ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﻣﺴﮑﯿﻦﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺩﺭﺕ، ﺍﻣﯿﺪﺵ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪﻫﯿﭻ ﺳﻮﯾﻰ"ﻓﺼﯿﺢ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥﺷﯿﺮﺍﺯﻯ" )ﺭﺿﻮﺍﻧﻰ
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست دلتنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست دلتنگ بمیریم
( ﺑﯽ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﺩﻩ ﯼ ﺩﺷﺖ ﺟﻨﻮﻧﻢ ﺻﯿﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻢ، ﺗﻮ ﭼﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﯼ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﺭﻭﻧﻢ... ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺗﺎ ﺧﻢ کوﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻟﻐﺰﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ... ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪﯼ ﻧﮕﻬﺖ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﻮﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﯽ، ﭼﻮ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺒﺴﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮔﻮﺋﯿﺎ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺁﻣﺪ ﮔﻮﺋﯿﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻦ، ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﺸﻨﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺮ ﻧﺨﯿﺰﺩ ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﻏﮏ ﭘﺮﺑﺴﺘﻪ ﻧﻮﺍﯾﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺳﺮﻭﺩﯼ ﭼﻪ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﺯ ﺑﺮ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺯ ﮐﻮﯾﺖ ﻧﮕﺮﯾﺰﻡ ﮔﺮ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺯ ﻏﻢ ﺩﻝ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺴﺘﯿﺰﻡ ﻣﻦ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ... ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺟﺪﺍﯾﯽ ..... ﻭﺍﯼ بر من
دل من نشسته اینجا نفسم بالا نمیاد
دست سردم میگه امروز کسی رو جز تو نمی خواد
دل من خیلی گرفته دوست داره چشام بباره
ولی تو نیستی پیش من این دیگه فایده نداره
تو رسیدی به چه چیزی که با من نمی رسیدی
همه حرفات بودند رویا تو شادیامو چیدی
کار من شده شب وروز گفتن شعر واسه تو
تو کجایی که ببینی عشق من مرد واسه تو
ببین اینجا من نشستم می نویسم کلماتو
تو دیگه نیستی پیش من نمی شنوم صداتو
تو که بی خیال نبودی واسه ی قلب اسیرم
پس چی شد اون همه احساس؟ من دیگه ازاینجا میرم
شعرای من دیگه تارن واسه تو فایده ندارن
تو نمی بینی اونارو کلمات دارن مینالن
شد یه بار بخوای بفهمی قلب من داره میمیره
تو برات فرقی نداره من باشم یا یکی دیگه
خیلی بی مرامی اما دل من واست میباره
دل من اینجا نشسته سر روی کوهها میزاره
تو که بی خیال مایی من فقط دارم میمیرم
کاش یه روز بیای تو اینجا منتظر تو میشینم
دست سردم میگه امروز کسی رو جز تو نمی خواد
دل من خیلی گرفته دوست داره چشام بباره
ولی تو نیستی پیش من این دیگه فایده نداره
تو رسیدی به چه چیزی که با من نمی رسیدی
همه حرفات بودند رویا تو شادیامو چیدی
کار من شده شب وروز گفتن شعر واسه تو
تو کجایی که ببینی عشق من مرد واسه تو
ببین اینجا من نشستم می نویسم کلماتو
تو دیگه نیستی پیش من نمی شنوم صداتو
تو که بی خیال نبودی واسه ی قلب اسیرم
پس چی شد اون همه احساس؟ من دیگه ازاینجا میرم
شعرای من دیگه تارن واسه تو فایده ندارن
تو نمی بینی اونارو کلمات دارن مینالن
شد یه بار بخوای بفهمی قلب من داره میمیره
تو برات فرقی نداره من باشم یا یکی دیگه
خیلی بی مرامی اما دل من واست میباره
دل من اینجا نشسته سر روی کوهها میزاره
تو که بی خیال مایی من فقط دارم میمیرم
کاش یه روز بیای تو اینجا منتظر تو میشینم
![[ Please click me tender ]](http://winkkk.com/photo/4100.gif)
<br />[ Please click me tender ]<br />![[ Please click me tender ]](http://winkkk.com/photo/4104.gif)
<br />[ Please click me tender ]<br />![[ Please click me tender ]](http://winkkk.com/photo/9653.gif)
<br />[ Please click me tender ]<br />![[ Please click me tender ]](http://winkkk.com/photo/9540.gif)
<br />[ Please click me tender ]<br />![[ Please click me tender ]](http://winkkk.com/photo/10175.gif)
<br />[ Please click me tender ]<br />![[ Please click me tender ]](http://winkkk.com/photo/10231.gif)
<br />[ Please click me tender ]<br />HAVE A SWEET WEEKEND!!! WITH ALL MY LOVE!!! TAKE CARE ♥♥♥♥ ANA ♥♥♥♥
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است
