Browse Pages:
< Previous 10 11 12 13 14 15 16
Man0bash fekr mikardam dadasham m0dire !

پای پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره اين راه دورم خبر از دل من که نداره آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره هواي شهرتو و بوي گل ها پيچيده توي اتاقام مثل خواب داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه دلم گرفته ... .
Che ghdar shabih khodet mishi vaghti:ba sabro hosele,bighararihato ro darman mikoni.dar lahzehaye deltangi mane hozore ashk nemishe,mibini cheghdar arom mishi!?ba ghalbi shado por omid,on ghadr be moshkelate zendegit mikhandi ta az pa dar bian.an ghadr bakhoda manos hasti ke hich vaght ehsas tanhae nemikoni hata agar dar jazireye matroki bashi...
آن آب که بر جان حسن شعله برافروخت با زهر در آمیخته بود و جگرش سوخت آن پاره دل ها که فرو ریخت به دامن خون جگری بود که یک عمر بیاندوخت در سوختن و ساختنش عمر سر آمد مظلومیت از مادر و صبر از پدر آموخت اسماء لعین بر پسر هند جگرخوار جان پسر فاطمه را خسته و بفروخت در کرب و بلا بر سه هدف کارگر افتد آن تیر که تابوت حسن را به کفن دوخت شاید که "مؤید" به صف حشر نسوزند آن را که دل از داغِ جگرسوزِ حسن سوخت
Pas farhad tu setad chi karas ?

الله به فریاد من بی کس رس فضل و کرمت یار من بی کس بس هر کسی به کسی و حضرتی مینازد جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
Salam

modiriyate setade bikari 2roste

حتما حتما حتما حتما تا انتها بخونید
رقص آرام
This is a poem
این شعر توسط یک نوجوان متبلا به سرطان نوشته شده است..
written by a teenager with cancer.
This poem was written by a terminally ill young girl in a
New York
Hospital
این شعر را این دختربسیار جوان در حالی که آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در بیمارستان نیویورک نگاشته است
It was sent
by
و آنرا یکی از پزشکان بیمارستان فرستاده است. تقاضا داریم مطلب بعد از شعر را نیز به دقت بخوانید
a medical doctor - Make sure to read what is in the closing statement
AFTER THE POEM.
SLOW DANCE
رقص آرام
Have you ever
watched kids
آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید
On a merry-go-round?
در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟
Or listened to
the rain
و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،
Slapping on the ground?
آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟
Ever followed a
butterfly's erratic flight?
تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟
Or gazed at the sun into the fading
night?
یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟
You better slow down.
کمی آرام تر حرکت کنید
Don't dance so
fast.
اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
Time is short.
زمان کوتاه است
The music won't
last
موسیقی بزودی پایان خواهد یافت
Do you run through each day
On the fly?
آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
When you ask How are you?
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
Do you hear the
reply?
آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
When the day is done
هنگامی که روز به پایان می رسد
Do you lie in your
bed
آیا در رختخواب خود دراز می کشید
With the next hundred chores
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
Running through
your head?
در کله شما رژه روند؟
You'd better slow down
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید..
Don't dance so
fast.
اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.
The music won't
last. موسیقی دیری نخواهد پائید
Ever told your child,
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،
We'll do it
tomorrow? "فردا این کار را
ادامه :
continue :
And in your haste,
و آنچنان شتابان بوده اید
Not see
his
که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
sorrow?
Ever lost touch,
تا بحال آیا بدون تاثری
Let a good
friendship die
اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
Cause you never had time
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟
or call
and say,'Hi'
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
You'd better slow down.
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
Don't dance
so fast.
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.
The music won't last.موسیقی دیری نخواهد پایید.
When you run so fast to get somewhere
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
You
miss half the fun of getting there.
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
When you worry and hurry
through your day,
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
It is like an unopened
gift....
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید..
Thrown away.
Life is not a
race.
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
Do take it slower
کمی آرام گیرید
Hear the
music
به موسیقی گوش بسپارید،
Before the song is over.
پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.
FORWARDED E-MAILS ARE TRACKED TO OBTAIN THE TOTAL
COUNT.
1- به خاطر داشته باش که
عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به
خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجاند.
2- وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.
3- این سه میم را از همواره دنبال کن:
* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را
* مسؤولیتپذیری در برابر کارهایی که کردهای
گفتا که: کودتا شد! نویسنده: Armita. به نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخیالى گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره گفتا: شده پرستار یا منشى اداره گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل گفتا: که دست خود را بردار از سر دل گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟ گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى گفتا که: ادکلن شد در شیشه هاى رنگى گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابی
تک کل واشده ای گفت صبا را عشق است / بلبل آمد به میان گفت صدا را عشق است گل و بلبل بنشسته به کنار / سنبل آمد بی میان گفت وفا را عشق است . .
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت نازكم كن كه درين باغ بسى چون تو شكفت گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولى هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گر طمع دارى از آن جام مرصع مى لعل اى بسا در كه به نوك مژه ات بايد سفت تا ابد بوى محبت به مشامش نرسد هر كه خاك در ميخانه بر خساره نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل بنسيم سحرى مى آشفت گفتم اى مسند جم جام جهان بينت كو گفت افسوس كه آن دولت بيدار بخفت سخن عشق نه آنست كه آيد بزبان ساقيا مى ده و كوتاه كن اين گفت و شنفت اشك حافظ خرد و صبر به دريا انداخت چكند سوز غم عشق نيارست نهفت
دلم هر جمعه در تاب و تب است / عاشقانه بی قرار دلبر است گفتم جمعه شود پایان غمم / جمعه رفت و باز چشمم به راه است . .
اول خدا خداحافـــظ ای بوریا نــان جو کـهن جـامه و وصـله نو به نو خداحافــظ ای سـجـده گاه علی که مانده نگاهت به راه علــی خداحافظ ای نخل ها ، چاه ها دگر نشـنوید از علــی آه هــــا خداحافظ ای کوفه،ای شهر غم که درکام من کرده ای زهرغم خداحافظ ای کــــوچه ی پر ز دود خداحافظ ای یاس بـــــــاغ کبود خداحافظ ای بیت الاحـــزان یار خداحافظ ای قبـــر پنهـــــان یار خداحافظ ای بی وفا دوســــتان خداحافظ ای آتش و ریســــمان خداحافظ ای کوچه های خموش نیارد علی نان و خرما به دوش خداحافظ ای نان خشک و نمک خداحافظ ای مـاجـــرای فـــدک خداحافظ ای انــــــتظار اجــــل خداحافظ ای زانـــــوی در بغل خداحافظ ای خشم لــــب دوخته خداحافظ ای خانـــه ســوختـــه خداحافظ ای چــشم حلقه به در یتیـــــم دوباره شـده بی پـــــدر
شور عشق دلخوشم من چون گدای اين درمن هم گدای فاطمه هم حيدرم سوی اين در هست دائم دست من نيست حاجت بر سرای ديگرم آبرويم از در اين خانه است زين سبب از خلق عالم برترم تا که آيد نام زيبای حسين (ع) اشک آيد از دو چشمان ترم روضههايش چون به گوشم میرسد میزند بر سينه و دل آزرم کاش میشد کربلا باشم شبی تا به برگيرم مزار دلبرم ياد دارم کودکی بودم ولی شور عشقی بود دائم در سرم تا که آيام محرم میرسيد مینمودم رخت ماتم در برم ياد دارم مانده در گوشم هنوز گريههای بی صدای مادرم اينچنين ميگفت با صد شور و شين من فدای کام عطشان حسين )ع )
آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت بر تو بستند اگر آب، سواران عرب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از عشق تو ز لولاک گذشت
معلم پای تخته داد می زد و آن آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم میکردند معلم پای تخته داد می زد و دستانش پر از گرد گچ و غم باران و سرمای زمستان و معلم پای تخته داد می زد که: "یک با یک برابر هست" و آن آخر کلاسیها به نیش و طعنه و خنده هزاران بار می گفتند: "یک با یک برابر هست!؟" از آن آخر کلاسیها یکی ناگه ز جا برخاست باید که بر می خاست با دلی بشکسته و چشمی غمین با ز دستان پر از عشق و ترک فریاد زد: اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ معلم خشمگین فریاد زد "آری" اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ آن یک پر زور و زر بالا و آن بی چیز پایین بود؟! اگر یک با یک برابر بود چه کس دیوار چینها را بنا می کرد؟! چه کس فرعون،چه کس قارون، چه کس شاه و رعیت بود؟! چه کس فریاد می زد؟ چه کس شلاق میخورد؟! کدامین یک ز سرمای زمستان ناله می کرد؟! کدامین یک ز فرط بی غمی دیوانه می شد؟! کدامین یک ز شوق ذره ای نان ـ خشک و سنگین ـ به شب تا صبح هم خوابش نمی برد ؟! و دستان کدامین یک پر از تاول ،پر از زخم و ترک می بود؟! چه کس بابای من،چه کس ارباب او می بود؟! حال اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ و حالا این معلم بود که با چشمان غمگین و پر از اشکش آهسته می گفت ولی فریاد میزد: بچه ها در جزوه های خویش بنویسید: که "یك با یك برابر نیست "
!! همه عمر بر ندارم سر از این خمار و مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراغت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی ، در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر تست یارا به وصال مرهمی نه ، چو به انتظار خستی نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش مارا تو که زهد و پارسایی ، من و عاشقی و مستی دل هوشمند باید که به دلبری سپاری که چو قبلهایت باشد ، به از آن که خودپرستی چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی گله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست سعدی ، کم خویش گیر و رستی ) سعدی (
Browse Pages:
< Previous 10 11 12 13 14 15 16