ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯﺍﻣﺮﻭﺯﺟﻔﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﮔﺮﮐﻪ ﺩﺭﺧﻮﯾﺶ ﺷﮑﺴﺘﯿﻢ ﺻﺪﺍﯾﯽ
ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﺧﻮﺩﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﺮﺩﺭﺩﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺳﺖ ﺭﺳﺪ
ﺑﻬﺮﺑﻬﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻓﮑﺮﺩﻭﺍﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﺟﺎﯼ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺑﺮﺩﮔﺮﺍﻥ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ
ﺷﮑﻮﻩ ﺍﺯﻏﯿﺮﺧﻄﺎﻫﺴﺖ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﻭﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺳﺮﺳﺠﺎﺩﻩ ﯼ ﻋﺸﻖ
ﺟﺰﺑﺮﺍﯼ ﺩﻝ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﯾﺎﻭﺭﺧﻮﯾﺶ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ
ﺟﺰﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﺪﺍﺩﻭﺳﺖ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﮔﺮ ﺧﺎﻃﺮﻣﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﻣﺎﻧﺪ
ﻃﻠﺐ ﻋﺸﻖ ﺯﻫﺮﺑﯽ ﺳﺮﻭﭘﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﮔﻠﻪ ﻫﺮﮔﺰﻧﺒﻮﺩ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﺩﻟﺴﻮﺧﺘﮕﺎﻥ
ﺑﺎ ﻏﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﻭﺷﻔﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪﺍﮔﺮﺷﺎﺧﻪ ﮔﻠﯽ ﺭﺍﭼﯿﺪﯾﻢ
ﻭﻗﺖ ﭘﺮﭘﺮﺷﺪﻧﺶ ﺳﺎﺯﻭﻧﻮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﭘﺮﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻫﻨﺮﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﺮﺷﮑﺴﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻏﻔﻠﺖ ﻣﻦ ﻭﻣﺎﯾﯽ
ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﻏﯿﺮ ﺧﺪﺍ
ﺑﯽ ﺳﺒﺐ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﻏﯿﺮﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺭﺯﻋﺸﺎﻕ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯﯾﻨﮑﺎﺭ ﺍﺑﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﯿﻢ
+
ﻣﺎﻳﻪ ﺍﺻــــﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥﺯﺭ ﺍﺳﺖﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻛﺴـــﺮ ﺷــﺄﻥﺷــﻌـﻠﻪ ﻧﻴﺴﺖﺟﺎﻱ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﻴﺮﺩ ﭼﻮﻧﻜﻪ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮﺍﺳﺖﻧﺎﻛﺴﻲ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻋﻴﺐﻧﻴﺴﺖﺭﻭﻱ ﺩﺭﻳﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﻳﺎ ﮔﻮﻫﺮﺍﺳﺖﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲﻣﻴﻜﻨﻨﺪﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﻮﭼﻚ ﻻﻳﻖﺍﻧﮕﺸــــﺘﺮ ﺍﺳﺖﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻛﻮﻩ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥﺁﻥ ﻳﻜﻲ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﻌﻞﺧﺮ ﺍﺳﺖﻛــــﺮﻩ ﺍﺳـﺐ ، ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﭘـﺲﻣــــﺎﺩﺭ ﺭﻭﺩﻛــــﺮﻩ ﺧــﺮ ، ﺍﺯ ﺧــﺮﻳﺖ ﭘﻴﺶ ﭘﻴﺶﻣــــﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖﻛﺎﻛـﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﺭﺗﺒــﻪ ﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩﺯﻟﻒ ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﻲ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻣﺸﻚ ﻭ ﻋﻨﺒﺮﺍﺳﺖﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﻲﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺗﻴﻐﻲ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻴﻮﻩﺩﺍﺭﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﻴﺐ ﺍﻓﺘـﺎﺩ ﻣﻔﺖﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖﺻﺎﺋﺒﺎ !ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻮ ﻋﻴﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍﻣﮕﻮﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﻳﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ
ﻋﺠﺐ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮐﻪﺍﻭﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺪﻫﺪﺑﻨﺎﻡ ﺍﻧﮑﻪ ﺍﺷﮏ ﺭﺍﺁﻓﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﺁﺗﺶﺟﻨﮕﻠﻬﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻨﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮐﻼﻓﯽ ﭘﯿﭻ ﺩﺭ ﭘﯿﭻﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﭘﯿﭻ ﺍﺳﺖ ﻭﺁﺧﺮﺵﻫﯿﭻ ﺍﺳﺖﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ﻣﯽﺩﻭﻧﯽ ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮑﻬﺎﻣﻮ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﻋﺰﯾﺰﻡﺍﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻭ ﭘﻮﺩﻡ ﻣﻦ ﻻﯾﻖ ﻋﺸﻖﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺑﻮﺩﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺤﺒﺖ ﺗﻮ ﮐﻢ ﺑﻮﺩﺳﮑﻮﺕ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪﻋﺸﻖ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﭘﺲﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﯿﺎﺭﯼ ﮐﻮﺷﺶﮐﻦﻫﺮﮔﺰ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﺑﺮ ﻟﺒﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻋﺸﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﮑﺮﻭﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩﭼﺸﻢ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪﺷﻤﻊ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺗﻮﺍﻡ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺎﻣﻮ ﺷﻢﻧﮑﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢﻧﮑﻦﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻏﻢ ﺭﻭﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺧﯿﺎﻝﺍﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ-----------------------
ﻋﺠﺐ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮐﻪﺍﻭﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺪﻫﺪﺑﻨﺎﻡ ﺍﻧﮑﻪ ﺍﺷﮏ ﺭﺍﺁﻓﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﺁﺗﺶﺟﻨﮕﻠﻬﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻨﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮐﻼﻓﯽ ﭘﯿﭻ ﺩﺭ ﭘﯿﭻﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﭘﯿﭻ ﺍﺳﺖ ﻭﺁﺧﺮﺵﻫﯿﭻ ﺍﺳﺖﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ﻣﯽﺩﻭﻧﯽ ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮑﻬﺎﻣﻮ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﻋﺰﯾﺰﻡﺍﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻭ ﭘﻮﺩﻡ ﻣﻦ ﻻﯾﻖ ﻋﺸﻖﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺑﻮﺩﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺤﺒﺖ ﺗﻮ ﮐﻢ ﺑﻮﺩﺳﮑﻮﺕ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪﻋﺸﻖ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﭘﺲﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﯿﺎﺭﯼ ﮐﻮﺷﺶﮐﻦﻫﺮﮔﺰ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﺑﺮ ﻟﺒﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻋﺸﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﮑﺮﻭﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩﭼﺸﻢ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪﺷﻤﻊ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺗﻮﺍﻡ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺎﻣﻮ ﺷﻢﻧﮑﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢﻧﮑﻦﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻏﻢ ﺭﻭﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺧﯿﺎﻝﺍﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ-----------------------
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯾﺶ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺶﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ .ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖﺍﺳﺖ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺩﺭﺁﻥ ﺭﺍﻩﻧﺪﺍﺭﺩﻣﺎﻧﻨﺪﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭﺑﺎﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﺍﺵ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﯿﺰﻧﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻣﺎﺟﺮﺍ ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻭﺭﻗﺶ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ، ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﯽﺗﻪ ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﻟﮕﺪﻣﺎﻟﺶ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺭﺍ ﻫﻢﺧﻮﺵ ﺑﻮ ﻣﯽﮐﻨﺪ----------------
ببار باران که دلتنگم ... مثال مرده بی رنگم ببار باران کمی آرام ... که پاییز هم صدایم شد که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد ببار باران ..... بزن بر شیشه ی قلبم بکوب این شیشه را بشکن که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد ببار باران ....... که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش ببار باران ... درخت و برگ خوابیدن اقاقی ... یاس وحشی ... کوچه ها روزهاست خشکیدن ببار باران ... جماعت عشق را کشتن کلاغا پونه ی سبز وفا را بی صدا خوردن .... ولی باران تو با من بی وفایی ...... تو هم تا خانه همسایه می باری و تا من ... می شوی یک ابر تو خالی ...... ببار باران ......... ببار باران ........ که تنهایم ---------------------------------------------- ---------------------------
بارانباران مي بارد امشبدلم غم دارد امشبآرام جان خستهره مي سپارد امشبدر نگاهت، مانده چشممشايد از فکرسفربرگردي امشباز تو دارم، يادگاريسردي اين بوسه راپيوسته بر لبقطره قطره اشکچشممميچکد با نم نم بارانبه دامنبسته اي بار سفر رابا تو اي عاشق ترينبد کرده ام منرنگ چشمت رنگ درياسينه ي من دشت غم هايادم آيد زير بارانبا تو بودم با تو تنهازير باران با تو بودنزير باران با تو تنهاباران مي بارد امشبدلم غم دارد امشبآرام جان خستهره مي سپارد امشباين کلام آخرينتبرده ميل زندگي را ازسر منگفته اي شايد بيايياز سفر اما نميشه باورمنرفتنت را کرده باورالتماسم را ببين دراين نگاهمزير باران گريه کردمبلکه باران شويد ازجانم گناهماين کلام آخرينتبرده ميل زندگي را ازسر منگفته اي شايد بيايياز سفر اما نميشه باورمن
قطار میرود تو میروی تمامایستگاه میرود ومن چقدرساده ام که سال های سال درانتظار تو کنار این قطارایستاده ام و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیهداده ام
My love, stay (with me), don't make me anxious - upset This time (these days) will not pass without you I'm happy with you, when you are close to me When you are my companion, you are all I have My love, stay (with me), don't make me anxious - upset This time (these days) will not pass without you My love, stay(with me), my love, stay with me Stay My love, stay (with me), again sing with me this pure and kind song I'm happy with you, when you are close to me When you are my companion, you are all I have My love, stay(with me), my love, stay with me Stay
بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه كه بودم در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید, یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه، محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: از این عشق حذر كن! لحظهای چند بر این آب نظر كن، آب، آیینه عشق گذران است، تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، كه دلت با دگران است! تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن! با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد، چون كبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ... باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! اشكی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت ... اشك در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه كشیدم نگسستم، نرمیدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نكنی دیگر از آن كوچه گذر هم ... بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
خدا پشت و پناهت زود برگرد فداي شکل ماهت زود برگرد هوا سرد است، شالت را بينداز بگير اين هم کلاهت،زود برگرد ببين اين گونه نگذا ري بماند دو چشمانم به راهت زود بر گرد دلم را مي شکاني اي مسافر به جبران گناهت زود برگرد برايت نیست جايي مثل خانه بسوي زاد گاهت زود برگرد بيا از زير قرآنم گذر کن خدا پشت و پناهت،زود برگرد
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست سوگند می خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفته اند در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست در کارگاه رنگرزان دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست دارد بهار می گذرد با شتاب عمر فکری کنید فرصت پلکی ردنگ نیست وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست تنها یکی به قله تاریخ می رسد هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
عشق مسیحا دم بلبل از جلوه ی گل نغمه ی داود نمود نغمه اش ، درد دل غمزده بهبود نمود ساقی از جام جهان ، تاب به جان عاشق آنچه با جان خلیل آتش نمرود نمود بنده ی عشق مسیحا دم آن دلدارم که به یمن قدمش ، هستی من دود نمود در پریشانی ما ، هر چه شنیدی هیچ است هیچ را کس نتوانست که نابود نمود نازم آن دلبر پر شور که با صهبایش پرده بردار رخ عبد و معبود نمود قدرت دوست نگر کز نگهی از سر لطف ساجد خاک در میکده مسجود نمود
¤من به تو خندیم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید ونمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است¤من به تو خندیدم تا که باخنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را...و من رفتم و هنوزسالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض و تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ¤(علی محمد)¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤