My guestbook (1221) Sign guestbook

Browse Pages:< Previous 20 21 22 23 24 25 26 Next > 
raali00
13 years ago



yektayetanha
13 years ago
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
sepehr00
13 years ago
ﻗﺼﻪ ﺍﺯﺣﻨﺠﺮﻩ ﺍﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ/ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ/ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ/ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻭﺍﺯﻫﺎ ﺣﺮﻑ ﺁﺧﺮ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ/ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺣﺮﻑﺗﻮ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻨﻢ/ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ‎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﺳﺖ***********************‎**‎‎*‎‎*‎
raali00
13 years ago



sevi1992
13 years ago
salam,sepehr.men yaxsiyam,sen necesen?menim de derslerim baslayib,basim ona qarisib.sen neyleyirsen?
yektayetanha
13 years ago
تا صبح دم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم



با آسمان مفاخره کردیم تا سحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم



او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم



تا کور سوی اخترکان بشکند همه

از نام تو به بام افق ها،علم زدم



با وامی از نگاه تو خورشید های شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم



هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم



تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد

اشک از تو وام کردم و در باورم زدم



از شادی ام مپرس که من نیز در ازل

همراه خواجه،قرعه ی قسمت به غم زدم
yektayetanha
13 years ago
به عشق پاک تو سوگند می خورم آری

که بی تو می گذرد لحظه ها به دشواری

چقدر خسته و بی روح و زرد می گذرند

به پیش چشم من این روزهای تکراری

ببین چگونه زمین گیر گشته ام بی تو

ز بس می وزد از هر طرف گرفتاری

اسیر تیره شب بی پناهی و دردم

بدون تو منم و این کویر بیزار ی

بیا مرا به نسیم تبسمی دریاب

تویی که از گل و عطر بهار سرشاری

تمام باغ دلم پر شکوفه خواهد شد

اگر که سبز نگاهت مرا کند یاری

تو شاه بیت غزلهای ناب من هستی

و صادقانه بگویم قسم به چشمانت

هنوز هم به امید تو زنده ام اری
raali00
13 years ago

Good morning





zizo202
13 years ago
arya2085
13 years ago
ﺯﻣﺎﻥﻫﺎﯼ ﻗﺪﯾﻢ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺭﺍﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪﻋﮑﺲِﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ،ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺟﺎﯾﯽﻣﺨﻔﯽ ﮐﺮﺩ.ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓﻣﯽﮔﺬﺷﺘﻨﺪ.ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽﻋﺮﺿﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ…ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺭﺍﻩﺑﺮﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ.ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ،ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭﻣﯿﻮﻩ ﻭ ﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ،ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ.ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻭ ﺯﯾﺮﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:“ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
raali00
13 years ago



raali00
13 years ago




yektayetanha
13 years ago
ای که خود سایه بالای سرم میباشی

مایه برکت چشمان ترم میباشی

کمکم کن که دوباره به تو محتاج شدم

باز در معرکه چشم تو تاراج شدم

چند وقت است مرا عاشق خود ساخته ای

آتش عشق به این غمکده انداخته ای

چند سالست که از چشم تو محروم شدم

باز قربانی این سنت مرسوم شدم

من به چشمان اهوراییت ایمان دارم

با که گویم که ترا دوست تر از جان دارم

همه دار و ندارم همه چیزم هستی

و بقول دل غمدیده عزیزم هستی

شیوه چشم تو آموخت که عاشق باشم

پای چشمان نجیب تو شقایق باشم
raali00
13 years ago




yektayetanha
13 years ago
اگه از تو ننوشتم فكر نكن سرم شلوغه
توي زندگي يه وقتها تنهايي رمز عبوره
اگه از چشات گذشتم فكر نكن عاشق نبودم
مطمئن باش توي دنيا دل به تو سپرده بودم
amany333
13 years ago
صـبــ ورد ـاااحـو

















yektayetanha
13 years ago
خوب رويان جهان نيست رحمي در دلشان بايد از جان بگذرد هر كه شود عاشقشان انسان كه سرشتند ز گل پيكرشان سنگ اندر دلشان بود همان شد دلشان

sepehr00
13 years ago
ال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد
مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
گفتم: «این جام جهان بین به تو کِی داد حکیم؟» گفت: «آن روز که این گنبد مینا می‌کرد»
بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور "خدایا" می‌کرد
این همه شعبده خویش که می‌کرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد
گفت: «آن یار، کز او گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد»
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
گفتمش «سلسله زلف بتان از پی چیست؟» گفت: «حافظ گله‌ای از دل شیدا می کرد******
yektayetanha
13 years ago
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم

yektayetanha
13 years ago
ای همه غمگین اگر تنها شدی من با توام خسته دل از هر که هر جا شدی من با توام
گر به کنج بی کسی آمیخته ای با درد خویش دلگران از مردم دنیا شدی من با توام
Browse Pages:< Previous 20 21 22 23 24 25 26 Next > 
Contact Us | Blog | Translation | Terms of Use | Privacy Policy

沪ICP备06061508号
Copyright © 2006 OwnSkin.com    
-
Loading content
There is a problem with loading the content.