گويی سالهاست که می شناسمت بلکه قرن ها! حضور محسوست را لبخند های گاه و بيگاهت را همه را می شناسم برايم ملموسی! تمام خاطراتی که با تو نداشته ام تمام حرفهايی که به هم نگفته ايم تمام يادگارهايی که به هم نداده ايم حتی ثانيه هايی که با هم نبوده ايم همه را به خاطر دارم! امروز بدون تو عبور کردم از کوچه هايی که با تو از آن نگذشتم! از کدام کوچه با هم گذشتيم؟ هيچ کوچه ای نبود… هيچ از تو ندارم هيچ! روح غريبت رمز و راز درونت صدايت اما برايم ملموس است گويی قرن هاست که با من بوده ای گويی سالهاست که می شناسمت..
روزی دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد روزی که در های خانه شان را نمی بندند قفل افسانه ای است و عشق برای زندگی بس است وعشق برای زندگی بس است و عشق برای زندگی وعشق برای و عشق و….