English
AZAD31 guestbook (5934) Sign guestbook
Would you just listen and please don't say a word, just yet,
I'd like you to think back to the very first time we met,
How you felt around me? The memories we shared,
And just remember that once upon a time, you really cared.
Now think about how we parted, and how much I cried,
But please don't speak, remember that I never ever lied,
That I told you the honest truth about why we were to split,
But now I'd like you to know that my heart broke bit by bit.
The pain was deep, unbearable and painful, for so many years,
I'll never forget all the sadness, all the uncontrollable tears,
Slowly I am rebuilding my life, I am content with what I've got,
And although it is hard I am beginning to forget what I have not.
You were a special part of my life that I will never forget,
A part of my life that broke my heart, but that I don't regret,
You gave me some happy memories that I'll keep in my heart,
Although sometimes I wish that you and I didn't have to part.
You were my first love and my true love, that will always be so,
After all of the heartache, sadness and never ending pain, I know,
You and I had something special and that will never change,
Because I love you and loving someone else will always seem strange.
Would you just listen and please don't say a word, not ever,
I'd like you to remember that once upon a time, we said forever,
That I had hopes and dreams, that I was the one who threw them away,
And this is something I will always regret until my dying day...
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !غضب آلود به او غیظی کرد !این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !هر دو را بغض ربود...دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
پسرک ماتش برد !که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !غضب آلود به او غیظی کرد !این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !هر دو را بغض ربود...دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
Hey... Whats up?? How are u???
Keep smiling... 
har ke hajate khod az ghire khoda mitalabad ou gedayist ke hajat ze geda mitlabad
har ke hajate khod az ghire khoda mitalabad ou gedayist ke hajat az gheire khoda mitlabad
" border="0"/>
" border="0"/>
" border="0"/>
" border="0"/>
" border="0"/>
