Ispeak about night,s endingabout the ending of darknessIspeakand about night,s endingif you come to my house for meOmydarling bring alampana a window too ...that I might see the hubbub inthe happystreet...ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺷﺐ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻢﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺷﺐﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻢﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺍﯼﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﭼﺮﺍﻍﺑﯿﺎﺭ...ﻭ ﯾﮏ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﮐﻮﭼﻪﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻨﮕﺮﻡ...!
ﺷﻤﻊ ﺍﮔﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﺧﯿﺮﺍﺯ ﺧﻮﺩﻧﺪﯾﺪﺁﻩ ﻋﺎﺷﻖ ﺯﻭﺩ ﮔﯿﺮﺩ ﺩﺍﻣﻦﻣﻌﺸﻮﻕ ﺭﺍﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ ﻧﺎﺣﻖﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺷﻤﻊ ﺭﺍﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﮐﻪﺷﺐ ﺭﺍ ﺳﺤﺮ ﮐﻨﺪﺷﻤﻊ ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﭘﺲﮐﺸﺘﻦ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﮔﺮﯾﺴﺖﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪﺑﯿﺠﺎ ﮔﻨﻬﺶ ﭘﺎﮎ ﻧﺸﺪﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﺴﯽﺟﺰ ﻏﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺧﺎﻧﻪ ﯼﻣﺎ ﺭﺍﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖﺟﻐﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﯼﻣﺎ ﺭﺍﺍﺯ ﺁﻥﺷﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻏﻤﺶ ﻫﺮ ﺷﺐﺑﻪﺑﺎﻟﯿﻨﻢﭼﻪ ﺳﺎﺯﻡ ﮔﺮ ﮐﻪ ﻏﻢ ﻫﻢ ﮔﻢﮐﻨﺪﮐﺎﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...ﮐﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﯽﺑﻠﺒﻠﯽ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﯽﺭﻧﮓ ﺯﯾﺒﺎﯼﺧﺰﺍﻥ ﺑﺎ ﺭﻭﺣﯽﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻋﺴﻞ ﺑﺎ ﻧﻮﺷﯽﮐﺎﺭﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﺩﺷﺖﺑﺮﻑ ﺑﺎ ﻗﻠﻪﮐﻮﻩﺭﻭﺩ ﺑﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺑﯿﺪﺑﺎﺩ ﺑﺎ ﺷﺎﺧﻪ ﻭ ﺑﺮﮒﺍﺑﺮ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎ ﻣﺎﻩﭼﺸﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺁﻫﻮ،ﺑﺮﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﻣﻬﺘﺎﺏﻭ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﺑﺎ ﺯﻟﻒﺩﻭ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺑﺎ ﻫﻢﻭﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﺎ ﻣﺎﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﺎ ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦﺩﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺑﺨﺶ ﺑﺮﺭﻭﯼﺳﺮﯼﭘﺮﺳﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﯽﻭﭼﺮﺍﻍ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﺷﻤﻌﯽﻭ ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺗﺴﻼﻭﻣﺴﯿﺤﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﯾﺎ ﺟﻤﻌﯽﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...ﮐﻪ ﺩﻟﯽ ﺭﺍﺑﺨﺮﯼﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﻣﻬﺮﯼﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺝ ﮐﻨﯽﺭﻧﺞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺩﻫﯽﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﺍﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﮑﻨﯽﻭﺑﭙﯿﭽﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻻﯼ ﺣﺮﯾﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱﮔﺮﻩ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺰﻧﯽﻣﺸﺘﺮﯼﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮﯼ ﺗﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ...ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﯿﺶﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢﻫﺮﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﯿﻐﺎﻣﯽ ﺑﺎ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼﻫﺮﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺷﻌﺮﯼﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦﺧﻮﺷﯽﻧﻤﮏ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﻋﺮﺿﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﮐﺎﻻﯼ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺑﻪﻫﻤﻪﻟﻘﻤﻪ ﯼ ﻧﺎﻥ ﮔﻮﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺣﻼﻝﻭ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺭﻭﺯﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍﻭ ﺭﮐﻮﻋﯽ ﻭ ﺳﺠﻮﺩﯼ ﺑﺎ ﻧﯿﺖ ﺷﮑﺮﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽﺍﺳﺖ *********
ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ / ﻭﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﻫﺮ ﺩﻓﺘﺮﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺰﻟﻬﺎﯼﺑﺎ ﺭﺍﻧﯽ ﺍﻡ / ﺗﻮﯾﯽ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺧﻮﺭﺩﻩﺑﺎﺭﺍﻥ ﺗﺮﯼ ﻗﺴﻢ ﺑﺮ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽﺍﺕ / ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﻗﺪﻣﻬﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺕﺷﮑﻔﺘﻪ ﮔﻞ ﺁﺭﺯﻭ ﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰ / ﺑﻪ ﺧﻂﭼﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺕ ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻟﺖﻣﺜﻞ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻫﺎﺳﺖ / ﺩﻟﺖ ﭼﻮﻥ ﺣﺮﯾﻢﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﺩﻭﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ / ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪﺭﻧﮓ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺎﻟﯽﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﺮﯼ / ﮔﻤﺎﻧﻢ ﭘﺮﯾﺰﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﯾﺎﭘﺮﯼ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﭼﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﭼﻮﺩﺭﺩ / ﻣﻌﻄﺮ ﭼﻮ ﻋﻮﺩ ﻭ ﮔﻞ ﻭ ﻋﻨﺒﺮﯼﺗﻮ ﺗﺎﺏ ﻭﺗﺐ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﯽ / ﮐﻪﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻧﻪﺯﯾﺒﺎ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ / ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼ ﺗﻮ ﺭﮔﻬﺎﯼﺧﺸﮏ ﻣﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﺎﮐﻢﮐﻮﯾﺮﻡ ﭘﺮﯼ / ﺗﻮ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺍﺑﺮﯼ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥﺗﺮﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ ﻏﻢ ﻫﺎﯼﻣﻦ / ﺗﻮ ﺁﻥ ﺳﺎﻗﻪ ﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﯿﻠﻮ ﻓﺮﯼﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ / ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ . . .
ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ / ﻭﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﻫﺮ ﺩﻓﺘﺮﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺰﻟﻬﺎﯼﺑﺎ ﺭﺍﻧﯽ ﺍﻡ / ﺗﻮﯾﯽ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺧﻮﺭﺩﻩﺑﺎﺭﺍﻥ ﺗﺮﯼ ﻗﺴﻢ ﺑﺮ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽﺍﺕ / ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﻗﺪﻣﻬﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺕﺷﮑﻔﺘﻪ ﮔﻞ ﺁﺭﺯﻭ ﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰ / ﺑﻪ ﺧﻂﭼﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺕ ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻟﺖﻣﺜﻞ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻫﺎﺳﺖ / ﺩﻟﺖ ﭼﻮﻥ ﺣﺮﯾﻢﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﺩﻭﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ / ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪﺭﻧﮓ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺎﻟﯽﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﺮﯼ / ﮔﻤﺎﻧﻢ ﭘﺮﯾﺰﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﯾﺎﭘﺮﯼ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﭼﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﭼﻮﺩﺭﺩ / ﻣﻌﻄﺮ ﭼﻮ ﻋﻮﺩ ﻭ ﮔﻞ ﻭ ﻋﻨﺒﺮﯼﺗﻮ ﺗﺎﺏ ﻭﺗﺐ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﯽ / ﮐﻪﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻧﻪﺯﯾﺒﺎ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ / ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼ ﺗﻮ ﺭﮔﻬﺎﯼﺧﺸﮏ ﻣﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﺎﮐﻢﮐﻮﯾﺮﻡ ﭘﺮﯼ / ﺗﻮ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺍﺑﺮﯼ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥﺗﺮﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ ﻏﻢ ﻫﺎﯼﻣﻦ / ﺗﻮ ﺁﻥ ﺳﺎﻗﻪ ﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﯿﻠﻮ ﻓﺮﯼﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ / ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮﯼ . . .
ﺷﺒﻲ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻳﻚ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻧﻤﻨﺎﻙ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻧﻲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﻱ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﻧﻴﻠﻮﻓﺮ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺎ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎﻍ ﻗﺸﻨﮓ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺟﺴﺘﺠﻮﻱ ﻧﻘﺮﻩ ﺍﻳﻲ ﺩﺭ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﺑﻲ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﮔﻠﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺭﻭﻳﻴﺪ ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﺟﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺁﺑﻲ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻮﺝ ﺗﻤﻨﺎﻱ ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻲ: ﺩﻟﻢ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﭼﺸﻤﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﺭﻭﻳﺎﻳﻲ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﺪﻥ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﺁﻥ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺷﺘﻲ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺣﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﺒﻮﺭ ﺗﻠﺦ ﻭ ﻏﻤﮕﻴﻨﺖ ﺣﺮﻳﻢ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﻱ ﺍﺷﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻏﺮﻭﺏ ﺳﺎﻛﺖ ﻭ ﻧﺎﺭﻧﺠﻲ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻲ؟ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺷﺎﻳﺪ ﺧﻄﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺑﻲ ﺁﻧﻜﻪ ﻓﻜﺮ ﻏﺮﺑﺖ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﻛﺠﺎ؟ﺗﺎ ﻛﻲ؟ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻪ؟ ﻭﻟﻲ ﺭﻓﺘﻲ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻧﻪ ﻣﻴﺒﺎﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻳﻚ ﻗﻠﺐ ﺩﺭﻳﺎﻳﻲ ﺗﺮﻙ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺭﺳﻢ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺩﺭ ﻏﻤﻲ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻱ ﮔﻢ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻨﺠﺸﻜﻲ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﺮﻣﻴﺪﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺎﻟﻬﺎﻳﺶ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻏﺮﺑﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﻢ ﺧﻴﺲ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻛﺴﻲ ﺣﺲ ﻛﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﻲ ﺗﻮ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﻛﺴﻲ ﺣﺲ ﻛﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﻲ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺩﺭﻳﺎ ﭼﻪ ﺑﻐﻀﻲ ﻛﺮﺩ ﻛﺴﻲ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﻳﺎﺩ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﺒﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﺮﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﻱ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩ! ﺑﺒﻴﻦ ﻛﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﻭﻫﻢ ﻭ ﭘﺮﺳﺶ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺴﻲ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﻳﻦ ﺑﻲ ﻭﻓﺎﻳﻲ ﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺁﻥ ﺧﻄﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﻣﺎ ﺑﻴﻦ ﺍﺷﻚ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﻭ ﺳﺮﺩﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﺎﻳﻴﺰﻱ ﺗﺮﻳﻦ ﻭﻳﺮﺍﻧﻲ ﻳﻚ ﺩﻝ ﻣﻴﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺑﻐﺾ ﻛﻮﭼﻚ ﻳﻚ ﺍﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﭘﺮﻭﺍﻧﮕﻲ ﻣﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﺩﻱ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺑﺎﻍ ﻗﺸﻨﮓ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﺩﻋﺎ کردم
"راز زندگی" پسری هشت ساله به پیرمردی نزدیک شد,به چشمانش نگاه کرد و گفت:"می دانم که شما مردی بسیار خردمند هستید,می خواهم راز زندگی را بدانم"پیرمرد به پسربچه نگاه کرد و پاسخ داد:"من در دوران زندگی ام خیلی فکر کردم,این راز می تواند درچهار کلمه خلاصه شود." نخستین راز,فکر کردن است.تفکر درباره ارزش هایی که آرزو داری با آنها زندگی کنی. دومین راز ایمان داشتن است.ایمان به خودت بر مبنای تفکری که درباره ارزش های زندگی ات داشته ای. سومین راز,آرزو کردن است.آرزو درباره چیزهایی که می تواند باشد اما بر پایه ایمان به خودت و آرزوی که می خواهی با آنها زندگی کنی. چهارمین و آخرین راز,شهامت داشتن است.شهامت برای به واقعیت رساندن آرزوهایت بر مبنای ایمان به خودت و ارزش هایت. به این ترتیب "والت دیزنی"به آن پسر کوچک گفت:فکر کن ایمان داشته باش,آرزو کن و شهامت داشته باش. " اصول موفقیت" برای اینکه زندگی را واقعأ زندگی کنیم لازم است از ماهیت و جوهره وجودمان آگاه باشیم و آن را دریابیم.زندگی کردن هنگامی است که با توجه و تکیه بر استعدادهایتان به سوی خطر پذیری حرکت کنید و از احساس ترس,زیان و شکست احتمالی رویگردان باشید.زندگی کردن واقعی,شهامت,پشتکار,هدف,انرژی و قدرت می آفریند.طبیعتأ این نیروها وقتی ظاهر می شوند که هر روز در آیینه نگاه کنید و به خود بگوید:من واقعأ زندگی می کنم.
ﭼﻬﺎﺭ ﺷﻤﻊ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺩﺭ ﺣﺎ ﻝ ﺳﻮﺧﺘﻦﺑﻮﺩﻧﺪ .ﻣﺤﯿﻂ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﻛﻪﻣﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﺍﻭﻟﯽ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ "ﺻﻠﺢ"ﻫﺴﺘﻢ ،ﻛﺴﯽﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﺷﻦﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﻦ ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﻛﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵﻣﯽ ﺷﻮﻡﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﻛﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﺍﺵﻛﺎﻫﺶ ﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮔﺸﺖﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ "ﺍﯾﻤﺎﻥ" ﻫﺴﺘﻢ ﻭﺟﻮﺩﻣﻦ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﺲ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢﻧﯿﺴﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻢ ،ﺳﺨﻨﺶ ﻛﻪﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻧﺴﯿﻢ ﻣﻼﯾﻤﯽ ﻭﺯﯾﺪ ﻭﺁﻧﺮﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﺷﻤﻊ ﺳﻮﻡ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺧﺘﯽﮔﻔﺖ:ﻣﻦ"ﻋﺸﻖ" ﻫﺴﺘﻢ ،ﻣﻦ ﺗﻮﺍﻥﺭﻭﺷﻦ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡﺁﻧﻬﺎ ﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪﻛﺴﯽ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻧﺰﺩﯾﻜﺘﺮﺍﺳﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻧﺪ.ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻃﻮﻝ ﻧﻜﺸﯿﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻧﯿﺰﺧﺎﻣﻮﺵﺷﺪﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻛﻮﺩﻛﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺳﻪﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎﺧﺎﻣﻮﺵ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻛﺮﺩ.ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﻤﻊ ﭼﻬﺎﺭﻡﮔﻔﺖ:ﻧﺘﺮﺱ ،ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯿﻜﻪ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﯽﺩﺭﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺷﻤﻌﻬﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍﻧﯿﺰ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﯿﻢﻣﻦ"ﺍﻣﯿﺪ"ﻫﺴﺘﻢ ،ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢﺍﻣﯿﺪ،ﻋﺸﻖ،ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺻﻠﺢ
پیرزن ایرانی
طنز:
پیرزن ایرانی که شهروند آمریکا شد.
یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوه اش را با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.
مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.
پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم.
مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
1) پایتخت آمریکا کجاست؟
نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزن میگه : " واشنگتن "
درست بود حالا سوال دوم :
2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
مادربزرگش میگه : "4 جولای "
درسته ، حالا سوال سوم:
3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
پیرزن میگه : " توگور "
واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
نوه ش این جور ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
مادربزگش میگه : " بوش "
اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!

">http://persian-star.org/1389/11/11/animals/15.jpg" border="0"/>

">http://persian-star.org/1389/11/11/animals/36.jpg" border="0"/>

">http://persian-star.org/1389/11/11/animals/05.jpg" border="0"/>
چرا آقایون زود تر از خانم ها می میرند؟
عکس چرا آقایون زود تر از خانم ها می میرند؟
این سوالی است که برای قرن های متمادی بی پـاسـخ مـانـده اسـت… اما حالا ما می خواهیم پاسخ آنرا به شما بدهیم:
-اگر خانمتان را بر بالای یک سکو بگذارید و از او در مقابل موش ها محافظت کنید…شما یک مرد هستید.
-اگر در خانه بمانید و کارهای خانه را انجام بدهید…شما یک مرد لوس و مامانی هستید
-اگر به شدت کار کنید…برای او اهمیت قائل نیستید که برایش وقت صرف نمی کنید
-اگر به اندازه کافی کار نکنید…مفت خوری هستید که به درد هیچ چیز نمی خورید
-اگر او یک کار ملال آور با حقوق پایین داشته باشد…شما قصد بهره کشی اقتصادی از او را دارید
-اگر شما یک کار ملال آور با حقوق پایین داشته باشید…بهتر است تنبلی را کنار بگذارید و کار مناسب تری پیدا کنید
-اگر شما شغل بهتری گرفتید…پارتی بازی شده
-اگر او شغل بهتری بگیرد…به خاطر توانایی های بالایش بوده
-اگر به او بگویید که چقدر زیباست…این نشان دهنده خواست های جنسی شماست
-اگر سکوت کنید و چیزی نگویید…این بی اهمیتی شما را نسبت به او می رساند
-اگر گریه کنید…آدم بی عرضه ای هستید
-اگر گریه نکنید…بی احساس و بی عاطفه هستید
-اگر بدون مشورت با او تصمیم بگیرید…شما یک متعصب خودخواه هستید
-اگر او بدون مشورت با شما تصمیم بگیرد…یک خانم لیبرال و آزادمنش است
-اگر از او خواهش کنید که به خاطر شما کاری را که دوست ندارد انجام دهد…این امر سلطه جویی و دیکتاتور بودن شما را می رساند
-اگر او از شما یک چنین درخواستی داشته باشد…انجام آن لطف و مرحمت شما را می رساند
-اگر از هیکل و اندام زیبایشان تعریف کنید…منحرف هستید
-اگر تعریف نکنید…شما را هم جنس باز تلقی می کنند
-اگر از آنها بخواهید که موهای پایشان را تمیز کنند و هیکل خود را روی فرم نگه دارند… شما یک مرد شهوتران هستید
-اگر نخواهید…شما اصلا رمانتیک نیستید
-اگر به خودتان برسید…خودبین و از خودراضی هستید
-اگر این کار را انجام ندهید…یک فرد ژولیده و نا مرتب هستید
-اگر برای او گل بخرید… این کار را برای دستیابی به چیزهای دیگر انجام داده اید
-اگر نخرید…احساسات او را درک نمی کنید
-اگر به پیشرفت های خود افتخار کنید…انسان جاه طلبی هستید
-اگر این کار را نکنید…اصلا بلندپرواز نیستید
-اگر او سر درد داشته باشد…خسته است
-اگر شما سر درد داشته باشید…می خواهید به او بفهم
ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ... ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡﻧﻴﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﻲ ﺭﻧﺠﻢ ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﺩﻱﺯﻳﺒﺎﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻏﺮﺑﺖ ﭼﺸﻤﺎﻥﺧﻮﺩﻡ ﻣﻲ ﺑﻨﺪﻡ ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ... ﭼﻘﺪﺭﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻱ ﻋﺎﺷﻘﻴﻢ ﻣﺤﺰﻭﻧﻢ! ﻭ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻫﻤﻪ ﻱ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻱ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ﻣﺜﻞﻳﮏ ﺷﺒﻨﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺯ ﻏﻢ ﻣﻐﻤﻮﻣﻢ ﻣﻦﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ... ﺑﻲ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﺯ ﻗﻔﺲ ﮐﻬﻨﻪﺷﺐ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ ﺑﻲ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﺯ ﻫﻤﻪﺗﻴﺮﮔﻲ ﺗﻠﺦ ﻏﺮﻭﺏ ﻭ ﭼﺮﺍﻏﻲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍﺍﺯ ﺷﺐ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﺩﻟﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﺪ... ﻣﻲﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ... ﺁﻩ..
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﻨﮓ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺑﯽ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺭﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻮﺝ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺭﯾﺎ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ ﻏﻢ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﺑﺮ ﮐﻮﯾﺮ ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻮﺗﻪ ﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﺑﮑﺎﺭﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﺩ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻗﺎﺻﺪ ﺷﻬﺮﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺳﻮﯼ ﻓﺮﺩﺍ ﭘﺮ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﻢ ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺘﺎﺯﻡ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻗﺼﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺍﯾﻨﮏ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻧﻪ ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎﺩ ﻭ ﻣﻮﺝ ﻭ ﺁﺑﻢ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺍﺑﻢ
ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ؛ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺍﮔﻪ ﺣﺘﯽﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺳﺨﺘﻪ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻪﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ، ﭘﻮﻝ ﻭ ﻧﮋﺍﺩ ﻭﻗﺪﺭﺕ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﺼﺪﺍﯾﯽﻫﺎ، ﭘﻠﯿﺲ ﺿﺪ ﺷﻮﺭﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﻪ ﺑﻤﺐﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ، ﻧﻪ ﺑﻤﺐ ﺍﻓﮑﻦ ﻧﻪﺧﻤﭙﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺷﻮ ﺭﻭﯼﻣﯿﻦ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﺁﺯﺍﺩﻥﻫﻤﻪ ﺑﯽ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻧﻤﯽ ﺧﻮﻧﯽ،ﻧﻬﻨﮕﺎ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩﻥﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻔﺮﺕ ﻭﺑﺎﺭﻭﺕ ﺑﺪﻭﻥ ﻇﻠﻢ ﺧﻮﺩﮐﺎﻣﻪ ،ﺑﺪﻭﻥﻭﺣﺸﺖ ﻭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ؛ﭘﺮ ﺍﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻟﺒﺎﻟﺐ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭﺑﻮﺳﻪ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦﺍﮔﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺟﺮﻣﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺑﺮﺩﻥ ﺍﺳﻤﺶ، ﮔﻠﻮ ﭘﺮ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﻪﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﺯﻧﺪﺍﻥﯾﻪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻨﮕﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺪﻥﻣﺸﻤﻮﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﺲ ﮐﺴﯽ ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﻟﻢﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺳﻬﻢﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻪ ﺗﻦ ﻫﺮ ﺩﻭﻧﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺪﻭﻥﻣﺮﺯ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﻭﻃﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﺸﯽ ﺗﻌﺒﯿﺮﺍﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎ *****