ناراحت و عبوس زن:چی شده؟ مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش) زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو! مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست تلفن زنگ می زنه دوست زن پشت خطه ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن (مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره ) زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم! مرد داغون می شه "می خواست تنها باشه" ............................................................................... مرد از راه می رسه زن ناراحت و عبوسه مرد:چی شده؟ زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه) مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه. تلفن زنگ می زنه دوست مرد پشت خطه ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن (زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره ) مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم! زن داغون می شه "نمی خواست تنها باشه" .............................................................................. و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند...
*عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی*
مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!
و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...
يك تاجر آمريكايي نزديك يك روستاي مكزيكي ايستاده بود. در همان موقع يك قايق كوچك ماهيگيري رد شد كه داخلش چند تا ماهي بود. از ماهيگير پرسيد: چقدر طول كشيد تا اين چند تا ماهي رو گرفتي؟ ماهيگير: مدت خيلي كمي. تاجر: پس چرا بيشتر صبر نكردي تا بيشتر ماهي گيرت بياد؟ ماهيگير: چون همين تعداد براي سير كردن خانواده ام كافي است. تاجر: اما بقيه وقتت را چي كار مي كني؟ ماهيگير: تا ديروقت مي خوابم، يك كم ماهيگيري مي كنم، با بچه ها بازي مي كنم بعد مي رم توي دهكده و با دوستانم شروع مي كنيم به گيتار زدن. خلاصه مشغوليم به اين نوع زندگي. تاجر: من تو هاروارد تجارت خوندم، پس مي تونم كمكت كنم. تو بايد بيشتر ماهيگيري كني. آن وقت مي توني با پولش قايق بزرگتري بخري و بعد چند تا قايق ديگر اضافه كني، آنوقت يك عالمه قايق براي ماهيگيري داري. ماهيگير: خوب، بعدش چي؟ تاجر: به جاي اينكه ماهي ها رو به واسطه بفروشي اونارو مستقيماً به مشتري ها مي دي و براي خودت كار و باردرست وحسابي دست و پا مي كني... بعدش كارخونه راه ميندازي و به توليداتش نظارت مي كني... اين دهكده كوچيك رو هم ترك مي كني و مي ري مكزيكوسيتي! بعد از اون هم لس آنجلس! و از اونجا هم نيويورك... اونجاست كه دست به كارهاي مهم تري مي زني... ماهيگير: اين كار چقدر طول مي كشه؟ تاجر: پانزده تا بيست سال! ماهيگير: اما بعدش چي آقا؟ تاجر: بهترين قسمت همينه. > در يك موقعيت مناسب كه گيرت اومد مي ري و سهام شركتت رو به قيمت خيلي بالا مي فروشي . با اين كار ميليون ها دلار گيرت مي ياد. ماهيگير: ميليون ها دلار! خوب، بعدش چي؟ تاجر: اونوقت بازنشسته مي شي! مي ري توي يك دهكده ساحلي كوچيك! جايي كه مي توني تا ديروقت بخوابي! يه كم ماهيگيري كني! با بچه هات بازي كني! بري دهكده و تا ديروقت با دوستات گيتار بزني و خوش بگذروني!
رویاهایت را درست انتخاب کن. گاهی آرزوی همان چیزی را داری که سالهاست در کنار توست.
az susk mitarsim ... Az leh kardan shakhsiyate digaran mesle susk nemitarsim az ankabot mitarsim ... Az inke zendegimin tare ankabot bebande nemitarsim az shekastane livan mitarsim ... Az shekastane dele adama nemitarsim az khiyanat mitarsim ... Az khiyanat kardan nemitarsim