ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﻲ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﺧﻴﺮﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮔﻞ ﺯﺭﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﻨﺎﻡ ﻏﻢ . ﺭﻧﮓ ﺳﺮﺧﻴﺴﺖ ﺑﻨﺎﻡ ﻋﺸﻖ . ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺑﻠﻨﺪﻳﺴﺖ ﺑﻨﺎﻡ ﺁﻩ . ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪ ﻏﻠﻄﺎﻧﻴﺴﺖ ﺑﻨﺎﻡ ﺍﺷﻚ . ﺁﻳﻨﻪ ﺍﻳﺴﺖ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﻝ . ﺍﺷﮑﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺸﮏ ﻣﻴﺸﻮﺩ . ﻟﺒﺨﻨﺪﻳﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺤﻮ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﻳﺎﺩﻳﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻲ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﻳﺶ ﺧﻴﺎﻟﻲ ﻭ ﺧﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺍﺳﺖ . ﺳﺎﺩﮔﻲ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﻫﻴﭻ ﺩﺭﻭﻏﻲ ﺩﺭﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩﻣﺎﻧﻨﺪﮐﻮﺩﮐﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻭﺑﺎ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﺖ ﺍﺵ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﺘﺎﺑﻲ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻣﺎﺟﺮﺍ ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻳﮏ ﻭﺭﻗﺶ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﻨﺪﺍﺯ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯ، ﺯﻳﺮﺍ ﺣﺘﻲ ﺗﻪ ﻛﻔﺸﻲ ﻛﻪ ﻟﮕﺪﻣﺎﻟﺶ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺵ ﺑﻮ ﻣﻲﻛﻨﺪ
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم ! نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ... نـ ماندن ِ تو ... . . . کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ و خبــری مـی داد از نـ رفتن ِ تـــو ..
شکوه دنیوی همچون دایرهای است بر سطح آب که لحظه به لحظه به بزرگی آن افزوده میشود و سپس در نهایت بزرگی هیچ میشود....

">http://exactlyhowpublishing.com/gallery/images/Monet-TheStroll.jpg" border="0"/>
ﺑﺎﺭﺍﻥﻭﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ...ﻭﺍﯼِ ﺑﺎﺭﺍﻥ ...ﺑﺎﺭﺍﻥﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺴﺖ.ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﻣﺎﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻘﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪﺷﺴﺖ؟ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺮﺑﯽ ﺭﻧﮓﻣﻦ ﺩﺭﻭﻥ ﻗﻔﺲ ﺳﺮﺩ ﺍﺗﺎﻗﻢﺩﻟﺘﻨﮓﻣﯽ ﭘﺮﺩ ﻣﺮﻍ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺗﺎ ﺩﻭﺭﻭﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ...ﺑﺎﺭﺍﻥﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯿﻬﺎﺳﺖ!ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﺎﺑﻢﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﺧﺎﻣﻮﺷﯿﻬﺎﺳﺖ.ﻣﻦ ﺷﮑﻮﻓﺎﯾﯽ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺍﻣﯿﺪﻡ ﺭﺍﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢﻭ ﻧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:ﮔﺮ ﭼﻪ ﺷﺐ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﺳﺖﺩﻝ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﺍﻧﺪﮐﯽ ﺻﺒﺮﺳﺤﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ
ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ... ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ،ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ . ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻭ ﺁﯾﯿﻦ ﻫﺮﮔﺰﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﻨﺪ ﻭﺍﯾﻦ ﺭﻧﺞ ﺍﺳﺖ. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ... ﺩﮐﺘﺮ ﻋﻠﯽ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ
زندگی فرصت بس کوتاهیست تا بدانیم مرگ آخرین نقطه ی پرواز پرستوها نیست
مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ ، تا بدانیم پس از خواب زمستانی خاک نفس سبز بهاری جاریست
می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی…
امّا هیهات…. که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی…
از من بریدی و از این آشیان پریدی.
دگر این دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
چنان از غربت دنیا دلم سوخت
که دیگر بار سوزاندن ندارد