ببار باران که دلتنگم ... مثالمرده بی رنگمببار باران کمی آرام ...که پاییز هم صدایم شدکه دلتنگی و تنهایی رفیقبا وفایم شدببار باران .....بزن بر شیشه ی قلبمبکوب این شیشه را بشکنکه درد کمتری دارد اگر با دستتو باشدببار باران .......که تا اوج نخفتن ها مدامباریدم از یادشببار باران ... درخت و برگخوابیدناقاقی ... یاس وحشی ... کوچه هاروزهاست خشکیدنببار باران ... جماعت عشق راکشتنکلاغا پونه ی سبز وفا را بیصدا خوردن ....ولی باران تو با من بیوفایی ......تو هم تا خانه همسایه می باریو تا من ...می شوی یک ابر تو خالی ......ببار باران .........ببار باران ........ که تنهایم-------------------------------------------------------------------------
باران باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب در نگاهت، مانده چشمم شايد از فکر سفربرگردي امشب از تو دارم، يادگاري سردي اين بوسه را پيوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم ميچکد با نم نم باران به دامن بسته اي بار سفر را با تو اي عاشق ترين بد کرده ام من رنگ چشمت رنگ دريا سينه ي من دشت غم ها يادم آيد زير باران با تو بودم با تو تنها زير باران با تو بودن زير باران با تو تنها باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من رفتنت را کرده باور التماسم را ببين در اين نگاهم زير باران گريه کردم بلکه باران شويد از جانم گناهم اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهائيست ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا دروغ اين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال من همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها گره افتاد در كارم به خودكرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
اگه قلبمو شکستی به فدای یه نگاهت این منم چون گل پرپر که نشستم سر راهت اگه عاشقی یه درده کیه این دردو ندیده؟ تو بگو کدوم عاشقی زجر دوری نکشیده ؟ اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببیم به جرم عشقت پر پروازمو بستند تو ندیدی من مغرور چه بی صدا شکستم
RE: علی شریعتیمارکسیسم می گوید:رفیق، نانت را خودتبخور،حرفت را من می زنم.فاشیسم می گوید:رفیق نانت را من میخورم،حرفت را هم من می زنمو تو فقط برای منکف بزن.اسلام حقیقی میگوید: نانت را خودتبخور،حرفت را هم خودت بزنو من فقط برای اینمکه تو به این حقبرسی.اسلام دروغین میگوید: تو نانت را بیاوربه ما بدهو ما قسمتی از آن راجلوی تو می اندازیم،اماّ آن حرفی را که ما میگوییم بزن
گفتا که: کودتا شد! نویسنده: Armita. به نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخیالى گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره گفتا: شده پرستار یا منشى اداره گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل گفتا: که دست خود را بردار از سر دل گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟ گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى گفتا که: ادکلن شد در شیشه هاى رنگى گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابی
را . . . یک شعر زیبا تقدیم به همه منتظران بسم رب المهدی عشق چیزی جز ظهور مهر نیست! عشق یعنی مهر بی چون و چرا عشق یعنی کوشش بی ادعا عشق یعنی مهر بی اما، اگر عشق یعنی رفتن ِ با پای سر عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست عشق یعنی جان من قربان اوست حرف های دل ، بدون گفتگو عشق یعنی عاشق بی زحمتی عشق ، یار مهربان زندگی بادبان و نردبان زندگی عشق یعنی دشت گلکاری شده در کویری چشمه ای جاری شده یک شقایق در میان دشت خار باور امکان با یک گل بهار در خزانی برگریز و زرد و سخت عشق، تاب ِ آخرین برگ درخت عشق یعنی روح را آراستن بی شمار افتادن و برخاستن عشق یعنی زشتی ِ زیبا شده عشق یعنی گنگی ِ گویا شده عشق یعنی مهربانی در عمل خلق کیفیت به کندوی عسل عشق یعنی گل به جای خار باش پل به جای این همه دیوار باش عشق یعنی یک نگاه آشنا دیدن افتادگان زیر پا زیر لب با خود ترنم داشتن بر لب غمگین تبسم کاشتن عشق، آزادی، رهایی ، ایمنی عشق، زیبایی ، زلالی ، روشنی عشق یعنی تنگ بی ماهی شده عشق یعنی ماهی راهی شده عشق یعنی آهویی آرام و رام عشق صیادی بدون تیر و دام عشق یعنی برگ روی ساقه ها عشق یعنی گل به روی شاخه ها عشق یعنی از بدی ها اجتناب بردن پروانه از لای کتاب در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر ای توانا، ناتوان عشق باش پهلوانا، پهلوان عشق باش ای دلاور، دل بدست آورده باش در دل آزرده منزل کرده باش عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر واگذاری آب را بر تشنه تر عشق یعنی ساقی کوثر شدن بی پرو بی پیکر و بی سر شدن عشق یعنی خدمت بی منتی عشق یعنی طاعت بی جنتی گاه بر بی احترامی ، احترام بخشش و مردی به جای انتقام عشق را دیدی، خودت را خاک کن سینه ات را در حضورش چاک کن عشق آمد، خویش را گم کن عزیز قوت ات را قوت مردم کن عزیز عشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از درمانده ای درمان کنی عشق یعنی خویشتن را گم کنی عشق یعنی خویش را گندم کنی عشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش، از آئین مپرس هر کسی او را خدایش جان دهد آدمی باید که او را نان دهد در تنور عاشقی سردی مکن در مقام عشق، نامردی مکن لاف مردی میزنی، مردانه باش در مسیر عاشقی افسانه باش دین نداری، مردمی آزاده باش هرچه بالا میروی افتاده باش در پناه دین، دکانداری مکن چون به خلوت می روی کاری مکن عشق یعنی ظاهر باطن نما باطنی آکنده از نور خدا عشق یعنی عارف بی خرقه ای عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای عشق یعنی آنچنان در نیستی تا که معشوقت نداند
آزار دختري خوابيده در مهتاب، چون گل نيلوفري بر آب. خواب مي بيند. خواب مي بيند كه بيمارست دلدارش. وين سيه رويا،شكيب از چشم بيمارش باز مي چيند. مي نشيند خسته دل در دامن مهتاب: چون شكسته بادبان زورقي بر آب. مي كند انديشه با خود: از چه رو كوشيدم به آزارش؟ وزپشيماني،سرشكي گرم مي درخشد در نگاه چشم بيدارش. روز ديگر، باز چون دلداده مي ماند به راه او، روي مي تابد ز ديدارش، مي گريزد از نگاه او. باز مي كوشد به آزارش...
وای وای باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست اسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد ،نگاهم تا دور وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست خواب رویای فراموشی هاست خواب را دریابم که در ان دولت خاموشی هاست من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاهایم می بینم و ندایی که به من می گوید گرچه شب تاریک است، می قوی دار ، سحر نزدیک است .
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست سوگند می خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفته اند در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست در کارگاه رنگرزان دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست دارد بهار می گذرد با شتاب عمر فکری کنید فرصت پلکی ردنگ نیست وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست تنها یکی به قله تاریخ می رسد هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست