sepehr00  guestbook (1221) Sign guestbook

Browse Pages:< Previous 56 57 58 59 60 61 62 Next > 
raha120
14 years ago
امانت آدم

خدا ، انسان و عشق ؛

اين است "امانتي " كه بر دوش آدم ، سنگيني مي كند

واين است آن " پيماني "

كه در نخستين بامداد خلقت با خدا بستيم ،

و " خلافت " او را در كوير زمين تعهد كرديم .

ما براي همين " هبوط " كرديم ،

و اين چنين است كه به سوي او باز مي گرديم
raali00
14 years ago



Aazoiaa
14 years ago
چه كسی میگوید:كه گرانی شده است؟دوره ارزانیست!دل ربودن ارزان،دل شكستن ارزان!دوستی ارزان است!دشمنیهاارزان، شرافت ارزان!تن عریان ارزان،آبروقیمت یك تكه نان ودروغ ازهمه چیزارزانتر،قیمت عشق چقدركم شده است.كمترازآب روان،وچه تخفیف بزرگی خورده،قیمت هرانسان!
shi6oona91
14 years ago
یک نصیحت: مواظب خودت باش
یک خواهش: اصلاً عوض نشو
یک آرزو: فراموشم نکن
یک دروغ: تورو دوست ‏ندارم
یک حقیقت: دلم برات تنگ شده
raali00
14 years ago



raha120
14 years ago
عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم، همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی برروی یک گرد ویرانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم، نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم نه طاعت میپذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه صد دانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و دیوانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اکر من جای او بودم بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان، سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی ، تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد، گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم. که میدیدم مشوش عارف و عامی، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم؟ همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، و گرنه من بجای او چو بودم ،یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !



عجب صبری خدا دارد!



عجب صبری خدا دارد!

yektayetanha
14 years ago
عادت ماست كه بي باده و مي مست شويم
فارغ از ميكده و هرچه در آن هست شويم
عادت ماست كه با اهل وفا يار شويم
رشته زلف بگيريم و وفادار شويم
sepehr00
14 years ago
عشق مسیحا دم بلبل از جلوه ی گل نغمه ی داود نمود نغمه اش ، درد دل غمزده بهبود نمود ساقی از جام جهان ، تاب به جان عاشق آنچه با جان خلیل آتش نمرود نمود بنده ی عشق مسیحا دم آن دلدارم که به یمن قدمش ، هستی من دود نمود در پریشانی ما ، هر چه شنیدی هیچ است هیچ را کس نتوانست که نابود نمود نازم آن دلبر پر شور که با صهبایش پرده بردار رخ عبد و معبود نمود قدرت دوست نگر کز نگهی از سر لطف ساجد خاک در میکده مسجود نمود
Ahmad0000700
14 years ago
اومدي
salmamostafa6
14 years ago
arya2085
14 years ago
شور عشق دلخوشم من چون گدای اين درمن هم گدای فاطمه هم حيدرم سوی اين در هست دائم دست من نيست حاجت بر سرای ديگرم آبرويم از در اين خانه است زين سبب از خلق عالم برترم تا که آيد نام زيبای حسين (ع) اشک آيد از دو چشمان ترم روضه‌هايش چون به گوشم می‌رسد می‌زند بر سينه و دل آزرم کاش می‌شد کربلا باشم شبی تا به برگيرم مزار دلبرم ياد دارم کودکی بودم ولی شور عشقی بود دائم در سرم تا که آيام محرم می‌رسيد می‌نمودم رخت ماتم در برم ياد دارم مانده در گوشم هنوز گريه‌های بی صدای مادرم اينچنين مي‌گفت با صد شور و شين من فدای کام عطشان حسين )ع )
Aazoiaa
14 years ago
اينو چه قشنگه:جاريست هنوز در زمين خون خدا/خوني كه شكوفا شده از كرببلا/ اي فرصت انتقام،كي مي آيي؟/ مختار شده دلخوشي جمعه ي ما!
raali00
14 years ago





مايفضح الي ..}

يحب

غير آخـــر اللحظات,, لامـد يده

~ للوداع

وصد بعيونه,,}


Aazoiaa
14 years ago
تو به من خنديدى ونميدانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم. باغبان از پى من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتى و هنوز سالها است كه خش خش گام تو تكراركنان ميدهد آزارم. ومن انديشه كنان،غرق اين پندارم:كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت...
yektayetanha
14 years ago
بارها ای دل مرا گفتی نمیگیری تو یار

دیگر از عشقی نمی لرزی و میگیری کنار

باز لرزان بینمت همراه دلدار آمدی؟

توبه ات در پیش من دیگر ندارد اعتبار
raali00
14 years ago





عندي رسايل عشق وأشعار
خط أيدك .!!
وعندك ورد ما ذبل جبته بـ صبح عيدك ..!!
ومثل الندى بالفجر ذابت مواعيدك

fatteme
14 years ago
کاروان اربعین
آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام
salmamostafa6
14 years ago
memolove1995
14 years ago
arya2085
14 years ago
معلم پای تخته داد می زد و آن آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم میکردند معلم پای تخته داد می زد و دستانش پر از گرد گچ و غم باران و سرمای زمستان و معلم پای تخته داد می زد که: "یک با یک برابر هست" و آن آخر کلاسیها به نیش و طعنه و خنده هزاران بار می گفتند: "یک با یک برابر هست!؟" از آن آخر کلاسیها یکی ناگه ز جا برخاست باید که بر می خاست با دلی بشکسته و چشمی غمین با ز دستان پر از عشق و ترک فریاد زد: اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ معلم خشمگین فریاد زد "آری" اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ آن یک پر زور و زر بالا و آن بی چیز پایین بود؟! اگر یک با یک برابر بود چه کس دیوار چینها را بنا می کرد؟! چه کس فرعون،چه کس قارون، چه کس شاه و رعیت بود؟! چه کس فریاد می زد؟ چه کس شلاق میخورد؟! کدامین یک ز سرمای زمستان ناله می کرد؟! کدامین یک ز فرط بی غمی دیوانه می شد؟! کدامین یک ز شوق ذره ای نان ـ خشک و سنگین ـ به شب تا صبح هم خوابش نمی برد ؟! و دستان کدامین یک پر از تاول ،پر از زخم و ترک می بود؟! چه کس بابای من،چه کس ارباب او می بود؟! حال اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه؟ و حالا این معلم بود که با چشمان غمگین و پر از اشکش آهسته می گفت ولی فریاد میزد: بچه ها در جزوه های خویش بنویسید: که "یك با یك برابر نیست "
Browse Pages:< Previous 56 57 58 59 60 61 62 Next > 
Contact Us | Blog | Translation | Terms of Use | Privacy Policy

沪ICP备06061508号
Copyright © 2006 OwnSkin.com    
-
Loading content
There is a problem with loading the content.