نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد امشب تمامشان را بسوزان شایدبتوانی تنهاییت را ببینی ازماکه گذشت ولی موقتی بودنت رابه دیگری گوشزدکن تاازهمان اول فکری به حال جای خالیت کند
دختر عفت فروش شبی مست رفتم اندر ویرانه ای ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای پیرمردی کور و فلج درگوشه ای مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای